«شرکت ها نباید در هیچ یک از جنبه های روند دمکراتیک دخالت کنند. آنها نباید در امر آموزش و پرورش درهیچ سطحی دخالت داشته باشند. نباید در مراقبت های درمانی دخالت داشته باشند. نباید در اداره خدمات اجتماعی دخالت داشته باشند. نباید در اداره اجرای عدالت دخالت داشته باشند. چرا؟ چون آنها صلاحیت و توانایی درک و مواجهه با آرمان ها و نیازهای متعالی تر انسانی را ندارند. بهتر است این حوزه ها به دولت و سازمان های غیرانتفاعی واگذار شود که هر دو در اداره انسان ها و در جهت مصالح انسان ها باشند...شرکت ها در بی توجهی به اهداف و ارزش های انسانی رفتاری جامعه ستیزانه دارند: درواقع تعریف سازمان بهداشت جهانی از جامعه ستیزی کاملا بر رفتار آنها انطباق دارد.» وید رولاند نویسنده کتاب «شرکت سهامی آز و طمع: چرا شرکت ها بر جهان حکومت می کنند.» (کتاب رولاند 5 سال پیش از سال 2010 و قبل تر از آن نوشته شده که دیوان عالی آمریکا حکم شهروند متحد خود را صادر کند، حکمی که برای هزینه کردن مبالغ نامحدودی پول در کارزارهای انتخاباتی از طرف شرکت های آزمند و ابرثروتمند و جامعه ستیز، همان حقوقی را قائل می شود که شهروندان عادی از آن برخوردارند.)
من کتاب بسیار تاثیرگذاری در کتابخانه ام دارم که دیوید سی .کورتن در سال 1995 نوشته است. عنوان این کتاب «وقتی شرکت ها بر جهان حکومت می کنند» است. حول و حوش زمان انتشار این کتاب بود که من در شهری کوچک یک پزشک خانواده بودم و هنوز با تمام توانم تلاش داشتم تا به سوگند بقراطی که در سال 1968 خورده بودم پایبند بمانم. همچنین سعی می کردم تا به حق لاینفک بیمارانم برای مطلع کردن کامل آنان از خطرات و مزایای هر دارویی احترام بگذارم. فکر می کردم که پیش از تجویز هر دارویی باید توجه داشته باشم که بیمار از تجویز من رضایت داشته باشد. برای دنبال کردن این اصول اخلاقی باید وقت زیادی صرف می شد.
کورتن در سال 1999 دنباله این کتاب را در کتاب دیگری ادامه داد. عنوان این کتاب او «جهان پساشرکتی» بود. در اینجا فرازی از صفحه 7 این کتاب را می آورم تا ببینید که او چه هشداری به خوانندگانش می دهد:
«دنبال کردن بی امان رشد اقتصادی از سوی ما، فروپاشی سیستم های پشتیبان حیات را در سیاره زمین تسریع می کند، به تشدید رقابت بر سر منابع می انجامد، شکاف بین اغنیا و فقرا را ژرف تر می کند و تمرکز قدرت در دست شرکت های جهانی و نهادهای مالی، توانایی دولت ها را - چه دمکراتیک و چه غیره- در تعیین اولویت های اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی در جهت مصالح عمومی جامع تر از آنها سلب می کند.
شرکت های جهانی و موسسات مالی که محرک اصلی آنها تولید سود همواره بیشتر در جهت منافع سرمایه گذاران خود است و تنها و تنها همین هدف است که آنها را به پیش می برد، قدرت اقتصادی خود را به قدرت سیاسی تبدیل کرده اند. آنها هم اکنون بر روندهای تصمیم گیری دولت ها و بازنویسی قوانین تجارت جهانی از طریق توافقات تجاری و سرمایه گذاری بین المللی سیطره دارند که به آنها اجازه می دهد بدون در نظر گرفتن پیامدهای اجتماعی و زیست محیطی که کلیت جامعه متحمل می شود، سود خود را بیشتر و بیشتر کنند. تداوم کسب و کارها به شکل معمول آن قطعا به فروپاشی اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی خواهد انجامید.
سرچشمه های این مشکل تا حد قابل توجهی در ایالات متحده است. نمایندگان این کشور بدوا بازاریابان وعده های دروغین مصرف گرایی هستند و پیش از هر چیز حامی مقررات زدایی از بازار، تجارت آزاد و سیاست های خصوصی سازی هستند که از تمرکز و تشدید جهانی قدرت شرکتی و فساد همراه با آن درنهادهای دمکراتیک پشتیبانی می کنند.
حل این بحران بستگی به جوامع مدنی و بسیج آنها برای بازپس گرفتن قدرتی دارد که شرکت ها و بازارهای مالی جهانی غصب کرده اند. بهترین امید ما برای آینده در اقتصادهایی نهفته است که مالکیت و مدیریت محلی داشته باشند و برای برآورده ساختن نیازهای حیاتی اعضای خود عمدتا بر منابع محلی اتکا داشته باشند، به طریقی که توازن با زمین را حفظ کنند. چنین چرخشی در ساختارها و اولویت های نهادی، می تواند راه را بر امحای محرومیت و نابرابری افراطی از تجربه حیات انسانی بگشاید. و این یعنی تاسیس دمکراسی شهروندان و آزاد سازی پتانسیل در حال حاضر تحقق نایافته همراه با رشد و خلاقیت فردی و جمعی.»
از دیگر کتاب های دارای موضوعات مشابه که در کتابخانه من موجودند و نسبت به شیاطین سرمایه داری جهانی هشدار داده اند می توانم از این دو کتاب نام ببرم: «وال استریت و ظهور هیتلر» آنتونی ساتون (1976) و «چه کسی به مردم خواهد گفت: خیانت به دمکراسی آمریکایی» (1992).
با تاسف تمام باید اعتراف کنم که بسیار دیر فهمیدم که این نویسندگان درکتاب های خود چه چیزی را به خوانندگانشان هشدار داده اند: این که شیاطین سرمایه داری جهانی حوزه های پزشکی، روانپزشکی، اطفال، پزشکی خانواده، داروسازی، واکسن سازی، صنایع تجهیزات پزشکی و غیره را نیز به تصرف خود درآورده اند؛ حوزه هایی که هر یک زمانی تحت کنترل پزشکان قرار داشتند و در نتیجه به شکل تخطی ناپذیری سوگند «اول آسیب نرسان» - سوگند بقراط که تمام پزشکان هنگام فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی یاد می کنند- در آنها رعایت می شد. روزگار عوض شده، آن هم نه در جهت بهبود اوضاع نه برای حرفه ما و نه بیمارانمان.
من در سه دهه اشتغالم به حرفه پزشکی (یعنی تقریبا از همان زمانی که کورتن کتابش را نوشته) با درد و رنج تمام خصومتی را تجربه کرده ام که درمانگاه کوچک و مستقل و روستایی پزشکی خانواده مرا در پاین ریور مینه سوتا به تصرف خود درآورده است.
چند سالی از فارغ التحصیلی ام از دانشکده پزشکی دانشگاه مینه سوتا نگذشته بود که نسبت به سیاست های انجمن پزشکی آمریکا و حتی آکادمی پزشکان خانواده مینه سوتای خودمان احساس ناخوشایندی به من دست داد - با وجود انبوه مدعیاتی از این دست که آنها سازمان های شدیدا اخلاقی اند و بیمار را مقدم بر همه چیز قرار می دهند- بعدا فهمیدم اکثر گروه های رنگارنگی که در این زمینه وارد کار شده بودند، گروه های لابی کننده برای وضع قوانین مقررات یا فناوری های جدیدی بودند که برای این صنعت سودآور تلقی می شدند.
اما مدتی قبل تر مطلع شده بودم این شرکت های بزرگ داروسازی هستند که کنترل حرفه پزشکی را در دست دارند. حدس می زنم اولین سرنخم سیطره ای بود که فروشندگان و کلی فروشان تک تک شرکت های دارویی یا تجهیزات پزشکی موجود بر این عرصه داشتند و مرا برای تجویز تازه ترین محصولات محافظ بیمار و در نتیجه گران ترین داروها یا محصولاتشان هدف قرار می دهند.
بازاریابان داروها – مثل تمام بازاریاب های موفق دیگر- همیشه رفتار بسیار دوستانه ای با تمام کارکنان درمانگاه داشتند. این بازاریاب ها معمولا همیشه خوش لباس و جذاب (به خصوص زنان) بودند و همیشه هدیه های خوراکی و نمونه های دارویی رایگان از محصولاتشان را همراه داشتند. آنها از این هدایا به عنوان محرکی برای من استفاده می کردند تا نمونه داروهایشان را در اختیار آن دسته از بیمارانم قرار دهم که از آنان انتظار می رفت برای ویزیت مجدد دوباره به آنجا رجوع کنند و (شرکت های دارویی) این امید را داشتند که آن داروها برای این عده تجویز شود و آنها برای همیشه مصرف کننده آن شود. بعدها به این واقعیت پی بردم که این بازاریاب ها تا وقتی که بیمار به مصرف دارو ادامه دهد، سهمی از سود آن را دریافت می کردند؛ واقعیتی که شور و شوق آنها در معرفی داروها را بهتر توضیح می داد. بازاریاب های دارویی موفق از اکثر پزشکانی که هدف خود قرار می دادند و می توانستند آنها را برای تجویز داروهای شرکت آنان اغوا کنند، بیشتر پول در می آوردند. البته مدیران عامل این شرکت ها ده ها میلیون دلار از همین فروش ها را به جیب می زدند و من هم در پیشبرد طرح و نقشه های آنان نقش داشتم.
این بازاریاب ها معمولا جزوه ای از گزیده مقالات نشریات پزشکی را که به نظر رسمی می آمدند برایم جا می گذاشتند؛ مقالاتی که ظاهرا «شواهدی» را از شگفتی های داروهای جدید مورد نظر به دست می دادند. البته من ندرتا وقت این را داشتم که واقعا این مطالب فتوکپی شده را با هر گونه حسن نظر یا بدبینی بخوانم. فقط خیلی بعدتر بود که دریافتم بسیاری از این مقالات به قلم نویسندگانی نوشته می شود که شرکت های داروسازی بزرگ آنها را اجیر می کردند و آنها را در نشریات نامشخصی که غالبا غیرقانونی بودند یا حتی وجود خارجی نداشتند به چاپ می رساندند.
می توانم صدها داستان مشابه دیگر را درباره حیله گری شرکت های بزرگ چند ملیتی پزشکی/ داروسازی/ واکسن سازی که بر جهان مراقبت های درمانی حکومت می کنند در اینجا بیاورم تا توضیح دهم چرا غرور و افتخاری را که زمانی به حرفه محترم خود داشتم از دست داده ام و اکنون به فردی خجل از حرفه خود تبدیل شده ام که تدریجا طعمه آز و طمع شرکت های جهانی شده که عملکرد آنان دقیقا با تعریفی که از جامعه ستیز می شود انطباق دارد. سخنگویان شرکت های بزرگ دارو سازی و واکسن سازی با جامعه ستیز بودن گریزی از این ندارند که دروغگویان سریالی بزرگی نیز باشند، وقتی که سعی می کنند این به اصطلاح «مزایای» محصولات گران قیمت، دارای امتیاز بهره برداری انحصاری و به شدت تجویز شده شان را به پزشکان بفروشند؛ محصولاتی که در تلویزیون تبلیغات سنگینی درباره آنها می شود، آنچنان که بیماران خواهان دریافت تازه ترین دارو یا واکسن تقریبا آزمایش نشده این شرکت ها یا دیگر محصولات تجویز شده برای آنان می شوند.
شرکت های تبلیغاتی وابسته به صنایع بزرگ دارو سازی به نسبت روزهای قبل از بازنشستگی من در یک دهه پیش تر، امروز بسیار قدرتمند تر شده اند. دست کم در آن زمان هیچ دارویی (دهانی یا تزریقی) وجود نداشت که مصرف آنها در سال ده ها هزار دلار هزینه در بر داشته باشد. اکنون ده ها دارو وجود دارد که مصرف آنها سالانه می تواند از 60 تا 120 هزار دلار هزینه بردارد! حتی بیماران ثروتمند از پرداخت پول از جیب خودشان برای چنین داروهایی خودداری می کنند، برای همین شرکت های بیمه مجبور شده اند نرخ حق بیمه خود را به شدت افزایش دهند. و جامعه ستیزهای نشسته در شرکت های بزرگ داروسازی و واکسن سازی اصلا احساس گناه نمی کنند. از نظر آنها این تنها یک روش کسب و کار است.
چیزی که بیشتر از همه مرا رنج می دهد این است که شاهد نفوذ سنگین کارزارهای تبلیغاتی گسترده ای هستم که هم تجویز کنندگان این داروها و واکسن های خطرناک و هم بیماران این تجویزها را هدف قرار داده اند، با وجود میزان انبوه اطلاعات علمی معتبری که هرگز دراختیار جامعه گذاشته نمی شود یا حتی در رسانه های جریان اصلی بازتاب پیدا نمی کند، چرا که معتادان به این داروها مبالغ کلانی پول به جیب شرکت های بزرگ دارو و واکسن سازی می ریزند.
قدرت مالی هنگفتی که شرکت های دارو و واکسن سازی بی وجدان کسب کرده اند را بودجه های کلان تبلیغاتی و این واقعیت که هزاران روزنامه نگار پزشکی غیرعلمی برای این شرکت ها مطلب می نویسند، تغذیه می کنند.
اصول سرمایه داری فاسد - از جمله ضرورت شدیدا «به صرفه» و «سودآور» و «سریع» بودن پزشکان - به تدریج حرفه روزگاری آبرومند پزشکی را فراگرفته است. وقتی ده ها تاثیر منفی بالقوه هر دارو یا واکسن را باید به طور دقیق برای بیمار توضیح داد، عمل کردن به اصل «با رضایت آگاهانه کامل» وقت زیادی می گیرد. اثرات منفی و خطرناکی که از واکنش های آنی و واکنش های تاخیری (که اغلب پزشک متوجه آنها نمی شود) تا ناتوانی دائمی و حتی مرگ را نیز شامل می شوند.
نویسنده: گری جی. کوهلز(Gary G. Kohls) پزشک بازنشسته از ایالت مینه سوتا