این کارگردان برگزیده اسکار در بخشهایی از این نامه خطاب به حسن روحانی نوشته است:
«سلام
امروز گزارش تکاندهنده زندگی مردان، زنان و کودکانی را که در گورهای یکی از قبرستانهای اطراف تهران شبهای سرد را به صبح میرسانند خواندم و اکنون سراسر وجودم شرم است و بغض. به بهانه این نامه به شما، قصد دارم همه آنانکه در این سرزمین و در این سی و چند سال مسئولیتی داشته و دارند را سهیم این شرمساری کنم.
میدانم که عدهای سیاستباز اینگونه گزارشها و خبرها را دستاویزی خواهند کرد برای گرم کردن تنور بازیهای فرساینده سیاسی و انتخاباتی اما افسوس که گرمای این تنور، تن رنجور کودکان، زنان و مردانی را که شبها در گوشه قبرها، لابهلای درختان پارکها و زیر پلها به خواب میروند گرم نخواهد کرد.
در این گزارش نام یکی از کسانی که شب های سرد استخوانسوز را در گوشه گوری نشسته به صبح میرساند و به تعبیر تلخ گزارشگر مرگ را زندگی میکند، «آرمان» است. این نام مرا رها نمیکند. «آرمان» گم شدهای که در گور پیدایش کردهاند.
در تاریخ خواندهایم که گاهی حاکمان با لباس مبدل به میان مردمان میرفتهاند تا به دور از محافظان و ملازمان و متملقان گوشهای از درد و رنج مردم را بیواسطه درک کنند. پیشنهاد میدهم لااقل برای تنوع در نگارش تاریخ امروز که آیندگان بهتزده خواهند خواند، گاهی صاحب منصبان بیهمراه و ناشناس به میان مردم بروند. به روستاها و شهرهای دور افتاده. اگر ناشدنیست به همین حوالی، محلههای حاشیه تهران تا ببینند صورتهای سرخ از سیلی آبرومندان بیبضاعتی که بیش از هر صاحب قدرتی جان و جوانیشان را برای این سرزمین قربانی دادهاند. اگر باز ناشدنیست یک روز به اورژانس شهر سری بزنند و مخفیانه سوار بر آمبولانسی شوند که قرار است بیماری بیرمق را به بیمارستانی برساند و از نزدیک شاهد باشند چگونه در مسیر، به جای راه باز کردن برای نجات جان یک بیمار، مسابقهای تلخ بین دیگران است برای پیشی گرفتن از هم که پشت آمبولانس حامل یک هموطن رو به مرگ جای بگیرند و از این موقعیت برای زودتر رسیدن به مقصد نهایت استفاده را ببرند.
این مثالی ساده، تلخ و تکراریست اما خلاصهایست از وضعیت امروز ما. چه کسی پاسخگوی این بیرحمی پنهان است؟ ما چرا و کی چنین شدیم؟ ما مردمانی که دیگر دوست داشتن هموطن را از یاد بردهایم، ما که خشونتهای پنهان و ریز در رفتار و گفتار روزمرهمان ابزاری شده است برای بیرون کشیدن گلیم فردیمان از اجتماع. ما که دروغ را به عنوان مهارتی برای زیستن دوگانه در بیرون و درون خانه میآموزیم و به کودکانمان میآموزانیم.
ما که تنها نظارهگر و شنونده فراموشکار رنجهائیم. چه کسی امروز از آن پدری که خود را از پل عابر پیاده خیابان میرداماد به دار کشید و در یادداشتی که از جیب خالیاش پیدا شد نوشت «هزینه درمان بیماری چشمهایم را نداشتم» سخنی می گوید؟ آن اندک کسانی نیز که دلسوزانه میگویند با انگ سیاهنمایی مورد هجمهاند. انگ سیاهنمایی فراریست رو به جلو از سوی مسئولان برای عدم پذیرش مسئولیت سیاهیها.»