اگرچه همواره سعی می کنم با خودروها و اتوبوس های عمومی در شهر تردد کنم اما نمی دانم چرا وقتی راننده جوان یک دستگاه خودروی سواری مقابلم ترمز زد به اصرارهای او برای سوار شدن به خودرواش اعتماد کردم درحالی که آن فرد شیطان صفت هدف شومی را در سر داشت و ...
دختری که با تماس یکی از شهروندان و توسط پلیس گشت به کلانتری هدایت شده بود درحالی که بیان می کرد نمی خواهم شکایتی را مطرح کنم ولی حادثه تلخی که برایم رخ داده است شاید عبرتی برای دیگران شود تا مانند من به راحتی در چنگ گرگ های خیابانی قرار نگیرند به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: دختر کم بینایی هستم که تحت پوشش یکی از مراکز حمایتی قرار دارم، پدرم فوت کرده و مادرم نیز از دو سال قبل به دلیل بیماری زمین گیر شده است. خواهر بزرگ ترم نیز معلولیت جسمی دارد و تنها برادرانم که ازدواج کرده اند گاهی به ما سری می زنند، با وجود این زندگی آرامی داشتم تا این که برای رفتن به منزل دوستم در ایستگاه مینی بوس های شهری منتظر رسیدن خودروی «ون» بودم که ناگهان راننده جوان یک دستگاه سواری بدون علایم مسافرکشی مقابلم توقف کرد و از من خواست سوار شوم با آن که راننده خودرو با مخالفت های من روبه رو شده بود اما اصرار می کرد که دلش به حالم سوخته و قصد دارد به من کمک کند نمی دانم در یک لحظه چگونه به او اعتماد کردم و با سوار شدن به خودرو نشانی منزل دوستم را به او دادم. در صندلی عقب نشسته بودم و در حالی که عصر هنگام با زحمت بیرون را می دیدم، احساس کردم راننده مسیر را اشتباه می رود وقتی با اعتراض من روبه رو شد به من گفت «می خواهم شما را به نوشیدن آب میوه دعوت کنم» ولی من با درهم کشیدن اخم هایم مخالفت کردم. او هم بلافاصله گفت باشد مسیر شما را می روم. هوا آرام آرام تاریک شده بود و من دیگر تقریبا عبور و مرور خودروها را نمی دیدم چرا که همزمان با تاریکی هوا تشخیص من نیز بسیار کم می شود در همین حال با تکان های خودرو فهمیدم که راننده وارد جاده فرعی و ناهموار شده است چرا که دیگر از روشنایی تیر برق ها خبری نبود. در این هنگام راننده جوان خودرو را به بهانه «پنچری» متوقف کرد و برای تعویض لاستیک پیاده شد ولی ناگهان در عقب خودرو را گشود و درحالی که با دستش دهانم را گرفته بود کنارم نشست و تهدید کرد اگر سروصدا کنم دست و پاهایم را می بندد و پیکرم را زیر چرخ های خودرو می اندازد. از او خواهش کردم با من کاری نداشته باشد چرا که پول، طلا یا اشیای باارزش همراهم ندارم اما وقتی متوجه هدف شوم آن راننده شیطان صفت شدم التماس کردم مرا رها کند ولی او هیچ توجهی به گریه هایم نداشت ومرا مورد آزار قرار داد. او قصد داشت مرا در همان بیابان رها کند ولی با خواهش و التماس گفتم من که به خاطر کم بینایی نمی توانم چهره ات را شناسایی کنم فقط مرا تا نزدیکی منزلمان برسان. او هم وقتی ترس و وحشت مرا در آن بیابان دید مرا تا جاده آسفالت رساند و سپس متواری شد. در آن تاریکی شب با تکان دادن دستم از خودروهای عبوری کمک خواستم تا این که مردی به سراغم آمد و از او خواستم با پلیس 110 تماس بگیرد. چند دقیقه بعد خودروی گشت پلیس مرا به کلانتری رساند و ... حالا هم می خواهم دیگر دختران و زنان جوان از این حادثه تلخ عبرت بگیرند